روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی
روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

روزهای گذشته

یک روز بهاری بود، باران آرام آرام می بارید . ساک ام را برداشتم و به راه افتادم ، سرزمینی غریب وآدم هائی غریب تر انتظارم را می کشید . روزهای کار و تلاش در محیطی نا آشنا فرا رسیده بود...  

محیطی ایزوله ، پرت و دور افتاده و از شهر و شهر نشینی ، اینجا « جهنم » بود (جهنم دره ، چه فرقی میکنه ) اینجا نه موبایل آنتن می داد ، نه خبری از رادیو بود و نه تلویزیون. روزنامه هم که کلا" بی خیال....  

دو کوه بود سدی مابین این دوکوه ... دور از خانواده بودم و زندگی در خوابگاه ، اما نه از نوع دانشجویی بلکه زندگی در خوابگاهی پر از رانندگانی- که صبح تا شب بخاطر روزی حلال تلاش می کردند – و آقای مهندسی که سمت رئیس کارگاه را داشت . روزهای سختی رو داشتم ، وظیفه ای سنگین به دوشم بود و کسی کمک ام نمی کرد ، اذیت کردن ، اینجا چاشنی همه کار ها بود... روزهای داغ تابستان بود...  

از هیچ کس خبری نداشتم...تنها جایی که میشد با محیط اطراف ارتباط برقرار کرد بالای کوه بود تا موبایل آنتن بده تا شاید دوستی ، عزیزی ، خبری ، پیغامی ... بی خیال 

 هفته دولت بود ، در خوابگاه بودیم که خبر دادند اخبار استان خبرشروع آبگیری این سد رو اعلام کرده ، بهت زده شده بودیم و چشمهائی که از حدقه داشت میزد بیرون .... آخه به خدا ما که از صبح تا شب اونجا بودیم هیچ خبری از این کار نداشتیم.... ( ای ول محمود جون!!! )  

دیگه تنهای تنها شده بودم ... هیچکس سراغی از من می گرفت... گاه هفته ها و ماه ها در این نقطه ایزوله و دور از دنیا و مردمانش رو سپری می کردم... حال ام از این شهر لعنتی غریب به هم میخورد .... 

ارتفاع سد روز به روز بالا می رفت درست عین قد تنهایی من... اینجا یاد گرفتم کار کنم و کار... داد بزنم ، دعوا کنم بخاطر گرفتن حق ... یاد گرفتم تا همیشه یادم باشه تو مملکت ما همیشه یک عده باید صبح تا شب کار کنند اما یک عده دیگه.....(هنوزم از این وضعیت دارم آتیش می گیرم)  

به کار مسلط شده بودم ، به خاطر روابط عمومی بالائی که داشتم زود خودم رو تو اون جمع غریب جا انداختم ، آقایون مهندسی که روز اول جواب سلام من رو هم ندادند حالا رفیق گرمابه و گلستان من بودند !!!... عجب دنیائی داریم ما آدما....  

روز ها گذشت و گذشت ، تا اومدم به خودم بیام دیدم ماه ها, و سالی نیز گذشت و این وبلاگ ماه هاست به روز نشده ...اکبر همچنان به این وضعیت غرغر میکنه ... بقیه ملت هم انقده کامنت گذاشتن ، خبری نشد کلا" بی خیال شدن... 

 خلاصه مطلب یا علی گفتیم و آغاز شد......

نظرات 7 + ارسال نظر
اکبر دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ http://akbar13.com

من غر غر نکنم تو که اینجا چیزی نمینویسی.
بیشتر بنویس
والا ....
خودت میدونی که چیکارت میکنم.
زود باش

زهرا دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ http://mahpishuni1.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااام
به داداش ناصر ما بالاخره به این وبلاگش یه صفایی دادو مرحمتی کردو سرزد.

والا توی دولت محمود خان هیچی عجیب نیست!!!
اصولا شب می خوابی و صب پا میشی کلی قانون عوض میشه. البته اگه اینجوری نباشه جای تعجب داره!!دیگه آبگیری سد ناتموم که هنری نیست در مقابل درفشانی های ماحمود خان


این شعر از وبلگت به دلم نشست .

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

دلت همیشه بهاری

حسام شیرازی سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:19 ب.ظ http://mojahid.blogfa.com

اولین جلسه وبلاگ نویسان حامی میرحسین موسوی در استان آذربایجان غربی به منظور همفکری و بررسی راهکارهای چگونگی فعالیت وبلاگ نویسان در انتخابات آتی ریاست جمهوری و اتخاذ تصمیمهای لازم ، ساعت پانزده و سی دقیقه پنج شنبه هفته جاری ، بیستم فروردین در ارومیه برگزار خواهد شد .

به همین منظور از تمامی وبلاگ نویسان و مدیران سایتهای حامی میرحسین موسوی در استان آذربایجان غربی دعوت میشود تا در این نشست شرکت کنند .

علاقه مندان برای حضور در این جلسه جهت کسب اطلاعات بیشتر میتوانند با شماره ۹۲۶۷ ۴۳۶ ۰۹۱۹ (سعید پورحیدر) تماس بگیرند .

زمان برگزاری جلسه : ساعت پانزده و سی دقیقه پنجشنبه ، بیستم فروردین

مکان : ارومیه ،بلوار شیخ تپه ،روبروی غذاخوری میرداماد ،نبش بانک صادرات ،کوچه ۱۱ ،پلاک ۸

علی محمد حسام فر چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:18 ق.ظ http://www.besooyefarda.persianblog.ir

سلام.اولا عیدن مبارک ناصر سرزمین لی لی پوتی ها.بایرامون خیر اولسون.اشتباه که نگفنم؟سال خوبی داشته باشی.سد هم می گذره ُمگه ازپادگان یزد بدتره؟پشت سد زندگی نمونیم الاهی.میگم حالبه ها.یه موقعی توی دانشگاه با اسم مستعار حسام شیرازی مطلب می نوشتم.خب هم حسام بودم هم شیرازی.حالا دیدم یکی دیگه هم هستو

سهیلا چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:57 ب.ظ

خیلی خوب بود

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ

جرا اینقدر زشتی


[ بدون نام ] چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد