روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی
روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

خوشا شاعر

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش باز کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد....... 

 

روز چهارشنبه بود و داشتم با همکارم آخرین مواردی که قرار بود تو جلسه مطرح بشه مرور می کردم . این دفعه دست پر بودم و قرار بود با مدارکی که داشتیم  حسابی آتیش به پا کنیم 

یک لحظه صدائی لطیف و اندوهگین من رو سر جام میخکوب کرد!!! 

عباس مهر پویا با شعری از استاد حمیدی 

این شعر و ترانه زیبا یکی از لطیف ترین و زیباترین ها بوده که تاحالا شنیدم... این ترانه از کامپیوتر همکار دیگه ام که روابطمون کمی شکر آب شده داشت پخش می شد و من رو از حال و هوای جلسه و اینجور چیزها بیرون انداخت  

در تمام طول جلسه ساکت و آروم بودم و کفر همکارم درومده بود 

داشتم به شعر و شاعری فکر می کردم....

خوشا به حال شاعران 

خوشا

 

نظرات 11 + ارسال نظر
اکبر جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ http://akbar13.com

سلام
از مهرپویا مرگ قویش رو خیلی دوس دارم.
راستی چه عجب میخوای ادامه بدی
خب بنویس و منتظر پشت پرده بعضیا هستم الاخصوص الف ی ج

عمل انتحاری؟؟؟
عین دوران خدمت
نارنجک ببند به کمرت
و
ضامن رو بده دست من....!!!

ندا شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:43 ق.ظ http://nedaiefarda.blogfa.com

سلام و ممنون. آخه چرا آخرین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نباید این کارو بکنید!

جان؟؟؟؟؟؟

ندا شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ق.ظ http://nedaiefarda.blogfa.com

سلام و واقعاً ببخشید. من شما رو با یه کامنت دیگه اشتباه گرفتم! خیلی ببخشید و موفق و سرافراز باشید! دوباره ببخشید!

آها !!!!

سعید شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.naniha.blogfa.com

سلام داداشی
راستی تو خجالت نمی کشی میای توی وبلاگ من نظر میدی بعدشم شام نمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ناصر بیا یه خوبی کن از اون روز هیچی نخوردم.........
حالت عکسم که نداری پس خودم میگم الان چه حالی دارم.
هم میخندم>>>>>>>>>هم ناراحتم<<<<<<<<<<
دوستار همیشگی تو داداش سعید..
بوس بوس

سعید جان
به خودت بیا
باشه داداش؟

ندا شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ب.ظ http://nedaiefarda.blogfa.com

what?!
می شه بیای یه توضیح تکمیلی هم بدی و ما رو تو خماری نذاری قارداش؟ کدوم پروژه دو بار افتتاح شده؟ تو آذربایجان غربی؟ البته یه بار اینجا یه مدرسه رو دو بار افتتاح کردن ها، اما اطلاعات بیشتری ندارم و فکر نکنم منظورت اون باشه

ندا یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:10 ب.ظ http://nedaiefarda.blogfa.com

در ضمن لینک شدی

مریم یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ب.ظ http://dreamland_kh1993

سلام آقا ناصر! خوش می گذره؟ راستی خیلی حال میده آدم یکی رو بکاره نه؟!! کشاورز نمونه بودن چه احساسی داره؟! راستی مثل همیشه نوشته تونم خیلی قشنگ بود گرچه بنده حقیر از برخی نکات کلیدیش سر در نیاوردم که اونم برمی گرده به قضیه کاشتم کاشتی کاشت/ کاشتیم کاشتید کاشتند!

الهه سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام - چقدر امشب این شعر برام زیبا بود - امشب حس خوبی ندارم خوشحالم می بینم تازگی یا بیشتر می نویسی

ندا چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ب.ظ http://nedaiefarda.blogfa.com

سلام. همیشه آن هستی اما آپ نمی کنی. یا شاید هم مثل من بیکار نیستی که تراوشات ذهنی تو رو وب بندازی!!

سعی می کنم بیشتر در خدمت این وب باشم...

حسنی نالوسی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ق.ظ http://aarad.blogfa.com

سلام آقا ناصر عزیز
خوبی برادر ؟ شما دیگه چرا کشتی تان شکسته !؟ حالا بماند که من اصلا نمی دانم شما نسیمی های قدیم دربیابان برهوت کشتی به چه کارتان می آید !؟ ولی از باد شرطه عافیت چشم مدار ، آخه وقتی نسیمی نیست باد شرطه رو از کجا می توان به چنگ آورد

سلام جناب دکتر
من و تمام نسیمی ها همچنان هستیم
با همان شور
با همان انرژی
باور داشته باشید
و این ورطه دریایی از ناملایمات هست.....
از حضورتان خیلی خوشحال شدم آقای دکتر

فرحناز یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ق.ظ

سلام
قو چون زیباست باید به تنهایی عادت کنه کلا هر چیزی که به کمال برسه (منظورم آقا کمال خودمون نیست) باید پی تنهایی و عزلت رو به تنش بماله...نمیدونم شاید هم در ایران حق به کمال رسیده که اینقدر تنها شده...دلم گرفت از این مطلب خیلی با زمانه جور بود ...خوب مینویسی بیشتر بنویس البته این حقیر تازه با بلاگ شما آشنا شدم...مطلب امضای سبزت محشر بود...راستی چرا دیگه مردم از اینکه سبز بپوشند میترسند؟بیماری ترس تنها بیماریست که اگه به جان جامعه ای بیافته درمانش با کرام الکاتبینه...خدا همه مارو که مثل آتشی که با بنزین داره خاموش میشه را حفظ کنه...
در پناه خدا

ممنون از حضور سبزتون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد