صدایم کردی
مرا به اسم صدا کردی و من لرزیدم
رگ و پی ام به جوش و خروش آمد
...
تو آمده بودی
روزها و شب ها انتظارت را کشیده بودم
به تو فکر کرده بودم و با سادگی کودکی ام برایت آوازخوانده بودم
لیک
اکنون که
تو آمده ای با قدمهایی پر صلابت
من دستپاچه شده ام !!!
...
احساس میکنم گم شده ام
سادگی ام را – که تمام دارایی ام در این آشفته بازار است- دزدیده اند
گریه هایم کو
...
تو خطوط چهره زیبائی را ترسیم میکنی
تو مرا از نو میسازی
توئی که مرا میشناسی
تو همان بودی که در کودکی ام با تو هفت سنگ بازی کرده بودم
در اسارتم امید آزادی را در برایم خواندی
...
باز به اسم صدایم کردی
و
من گریه را یافتم !!!