روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

باز هم ۵ دی

شبی بود برفی ، تنها تو خونه بودم می بایست درس میخوندم امتحانات پایان ترم نزدیک بود و حجم درسها سنگین اما درد عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود ،نمیشد با این وضعیت درس خوند ، خواستم بخوابم اما خوابم نمیومد ، میلرزیدم ، اتاق گرم بود اما میلرزیدم از سرما نبود . بی اختیار مداد رو برداشتم و نوشتم نمیدونستم چی مینویسم اما همچنان مینوشتم

میلرزیدم اما نه از سرما و مینوشتم ، اندیشه خاکستری باز هم در من متولد میشد ، ضربان قلبم تندتر و تندتر میشد انقلابی بود درونم اما دلیل اش رو نمیدونستم ...

ترسیدم

ترسیدم از تنهایی!!!

برای اولین بار!!!

نگاهی به نوشته ها کردم ، شعر نبود نثر هم نبود ، بیشتر به هذیان میماند!!!

ساعت از سه بعد از نیمه شب هم گذشته بود برف سودای باز آمدن نداشت... 

 دستهائی که دیگر گرم نیست ...

از خواب بیدار شدم ، آروم شده بودم. اطرافم پر از کاغذ پاره های خط خطی بود . چائی رو دم کردم و رادیو رو روشن . پیچ رادیو رو روی موج مورد نظر تنظیم کردم(در عصر اینترنت و ماهواره ، رادیو همچنان عضو جدائی ناپذیر و دوست داشتنی از اتاق من هست ) صدای گوینده اخبار رو شنیدم که میگفت: بامداد امروز زلزله شدیدی بم و حوالی این شهر را لرزانده ، طبق اخبار رسیده تعداد زیادی از هموطنانمان در این بلای طبیعی جان خود را از دست داده اند ، همچنین به گفته شاهدان محلی ارگ بم نیز با خاک یکسان شده است...

5 دی ماه سالگرد ازدست دادن تعداد زیادی از هموطنان را در حادثه زلزله بم بر تمام ایرانیان تسلیت میگویم... 

 

پی نوشت : هنوز بعد از سالها جرئت نکردم دست نوشته ای رو که در شب زلزله بم نوشتم رو جائی بیارم !!!

همیشه غایب


یک نفر می آد که من منتظر دیدنش ام


یک نفر می آد که من تشنه ی بوییدنش ام


خالی ی سفره مون و پر از شقایق می کنه


واسه موج های سیا، دست ها رو قایق می کنه


مث یک معجزه اسمش تو کتاب ها اومده


تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده



شهیار قنبری   -   همیشه غایب

زلزله زده ها را فراموش نکنیم

 

  

 

سرمای آذربایجان شروع شده

خدایا زلزله زده ها منتظرند ...