روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

اندر احوالات کار و زندگی من !!!

  

 

       در مردگان خویش نظر می افکنیم    

        با طرح خنده ای 

 

       و نوبت خویش را به انتظار می نشینیم 

 

       بی هیچ طرح خنده ای  . . . 

دمی با مولانا

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو 


پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو 

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو 


ور ازین بیخبری رنج مبر هیچ مگو 

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت 


آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو 

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم 


گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو 

 

یادم هست اولین بار که هیچ مگو و نی نامه رو از حضرت مولانا خوندم چنان اثر و شوری  به من بخشید که وصف ناشدنی بود . از اون روز حضرت مولانا و اشعار زیبا و جهانی اون بخشی بزرگ از زندگی من شده . . .