--
از پنجره اتاقم به بیرون نگاه کردم ، چشمم به بوته ای در دامنه کوه افتادکه گل هائی به رنگ صورتی زیبا داشت و بسی زیبا بود
ضربات وحشتناک باد بر تن عریان این گل سیلی میزد اما گل زیبا راه مقاومت را خوب می دانست
من نگاهش کردم ، او نیز
خندید و آغوشش را برایم باز کرد
و من عاشقش شدم......
--
کارگرها مشغول کار بودند، ارتفاع سد روز بروز بالا میرود ، برق قطع شده ، اینجا کلا؛ موبایل خط نمیده .
صدای ناله ای غریب من رو به خودش جلب میکنه
یرمردی روستایی تن نحیف اش را به آغوش باد سپرده و می خواند :
حیدربابا آغاشلاریمیز اوجالدی
اما حیف ، جوانلاریمیز قوجالدی.....
--
اینجا با همه جای دنیا فرق داره!!
ریروز آفتاب تن مان را سوزاند ، دیروز هوس برف بازی کردیم ظرف نیم ساعت مهیا شد ، امروز شدیدا" باران می آید....
شرمنده تمام دوستانی هستم که تو این مدت به وب ام سر زدن و من به علت مشکلاتی نتونستم جواب محبت شان را بدهم..
آخ نمیدونید هر کلمه ای رو که برام نوشته بودید صد بار خوندم.....
تصادف شدیدی اتفاق افتاده ، بوی دود و بنزین به هم آمیخته ، آسفالت رنگ قرمز خون بخود گرفته . پیرمردی آن طرف افتاده و دیگر نفسش بالا نمیآید . زن سی و چند ساله ای در حالی که کودک چند ساله اش را در آغوش گرفته به خون خفته. کودک گریه میکند لیک صدای مادر برای ابد خاموش شده ...
فریاد میزنم ، کسی صدایم را نمیشنود . خواهر و پدرم در دم کشته شده اند و شوهر خواهرم و فرزند چند ساله شان زخمی... چند قدم آنطرف تر زن و فرزندم و کمی آن طرف تر پسر عمویم با خانواده اش زخمی و در خون افتاده اند ، وضعیت بدی است . داد میزنم و گریه میکنم . فریادم را کسی نمیشنود ، چرا کسی به ما کمک نمیکند چرا...
سیاهی ای به ما نزدیک میشود ، خوشحال میشوم . بالاخره کمک رسید . زنی از اهالی روستاهای اطراف به نظر میرسد . کمک میخواهم ، دستم را بلند میکنم که من زنده ام!!!
زن بی اعتنا سراغ خواهر تا ابد خاموش من میرود و زیور آلات اش را از گردن باز میکند!!!
خدایا خدایا...
بچه ؛ بچه.... بچه چند ساله خواهرم را از آغوشش جدا کرد و با خودش برد
خدایا...
این حکایت دردناک را دوستی برایم تعریف میکرد که عید امسال با شادی و خوشی به مسافرت رفته بودند لیک زخمی و خسته و دردمند برگشتند ....
هر چند با تلاش مأمورین انتظامی در کمتر از 24 ساعت این کودک پیدا شد و به خانواده برگردانده شد لیک چنان ضربه روحی شدیدی به آنها وارد شده بود که درد از دست دادن دو عزیز در مقایسه با ان ناچیز مینمود....