روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

--

از پنجره اتاقم به بیرون نگاه کردم ، چشمم به بوته ای در دامنه کوه  افتادکه گل هائی به رنگ صورتی زیبا داشت و بسی زیبا بود

ضربات وحشتناک باد بر تن عریان این گل سیلی میزد اما گل زیبا راه مقاومت را خوب می دانست

من نگاهش کردم ، او نیز

خندید و آغوشش را برایم باز کرد

و من عاشقش شدم......

--

کارگرها مشغول کار بودند، ارتفاع سد روز بروز بالا میرود ، برق قطع شده ، اینجا کلا؛ موبایل خط نمیده .

صدای ناله ای غریب من رو به خودش جلب میکنه

یرمردی روستایی  تن نحیف اش را به آغوش باد سپرده و می خواند :

حیدربابا آغاشلاریمیز اوجالدی

اما حیف ، جوانلاریمیز قوجالدی.....

--

اینجا با همه جای دنیا فرق داره!!

ریروز آفتاب تن مان را سوزاند ، دیروز هوس برف بازی کردیم ظرف نیم ساعت مهیا شد ، امروز شدیدا" باران می آید....

شرمنده تمام دوستانی هستم که تو این مدت به وب ام سر زدن و من به علت مشکلاتی نتونستم جواب محبت شان را بدهم..

آخ نمیدونید هر کلمه ای رو که برام نوشته بودید صد بار خوندم.....

 

چو عضوی به درد آورد روزگار...

 

تصادف شدیدی اتفاق افتاده ، بوی دود و بنزین به هم آمیخته ، آسفالت رنگ قرمز خون بخود گرفته . پیرمردی آن طرف افتاده و دیگر نفسش بالا نمیآید . زن سی و چند ساله ای در حالی که کودک چند ساله اش را در آغوش گرفته به خون خفته. کودک گریه میکند لیک صدای مادر برای ابد خاموش شده ...

فریاد میزنم ، کسی صدایم را نمیشنود . خواهر و پدرم در دم کشته شده اند و شوهر خواهرم و فرزند چند ساله شان زخمی... چند قدم آنطرف تر زن و فرزندم و کمی  آن طرف تر پسر عمویم با خانواده اش زخمی و در خون افتاده اند ، وضعیت بدی است . داد میزنم و گریه میکنم . فریادم را کسی نمیشنود ، چرا کسی به ما کمک نمیکند چرا...

سیاهی ای به ما نزدیک میشود ، خوشحال میشوم . بالاخره کمک رسید . زنی از اهالی روستاهای اطراف به نظر میرسد . کمک میخواهم ، دستم را بلند میکنم که من زنده ام!!!

زن بی اعتنا سراغ خواهر تا ابد خاموش من میرود و زیور آلات اش را از گردن باز میکند!!!

خدایا خدایا...

بچه ؛ بچه.... بچه چند ساله خواهرم را از آغوشش جدا کرد و با خودش برد

خدایا...

 

این حکایت دردناک را دوستی برایم تعریف میکرد که عید امسال با شادی و خوشی  به مسافرت رفته بودند لیک زخمی و خسته و دردمند برگشتند ....

هر چند با تلاش مأمورین انتظامی در کمتر از 24 ساعت این کودک پیدا شد و به خانواده برگردانده شد لیک چنان ضربه روحی شدیدی به آنها وارد شده بود که درد از دست دادن دو عزیز در مقایسه با ان ناچیز مینمود....