روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی
روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

--

از پنجره اتاقم به بیرون نگاه کردم ، چشمم به بوته ای در دامنه کوه  افتادکه گل هائی به رنگ صورتی زیبا داشت و بسی زیبا بود

ضربات وحشتناک باد بر تن عریان این گل سیلی میزد اما گل زیبا راه مقاومت را خوب می دانست

من نگاهش کردم ، او نیز

خندید و آغوشش را برایم باز کرد

و من عاشقش شدم......

--

کارگرها مشغول کار بودند، ارتفاع سد روز بروز بالا میرود ، برق قطع شده ، اینجا کلا؛ موبایل خط نمیده .

صدای ناله ای غریب من رو به خودش جلب میکنه

یرمردی روستایی  تن نحیف اش را به آغوش باد سپرده و می خواند :

حیدربابا آغاشلاریمیز اوجالدی

اما حیف ، جوانلاریمیز قوجالدی.....

--

اینجا با همه جای دنیا فرق داره!!

ریروز آفتاب تن مان را سوزاند ، دیروز هوس برف بازی کردیم ظرف نیم ساعت مهیا شد ، امروز شدیدا" باران می آید....

شرمنده تمام دوستانی هستم که تو این مدت به وب ام سر زدن و من به علت مشکلاتی نتونستم جواب محبت شان را بدهم..

آخ نمیدونید هر کلمه ای رو که برام نوشته بودید صد بار خوندم.....