روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی
روز های خاکستری  من

روز های خاکستری من

میان همهمه برگهای پائیزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی

سال بد سال یأس

سال بد

سال باد

سال اشک

سال شک

سال روز های دراز و استقامت های کم

سالی که غرور گدائی کرد.... 

تنها تعبیری که برای این سالی که آخرین نفسهایش را می کشد همین شعر از شاملوی بزرگ است . سال88 با همه فراز و نشیب هایش ، با همه خوبی و بدی هایش در حال گذر هست ، عین سالهای قبل .  

سال 88 واقعا" سال بدی بود برای من  

بهار پر اضطراب  

 تابستان وحشتناک پر از تنهائی  

پائیز پر درد  و  زمستان سوزان از سرمای بی برف... 

مردمان سرزمین ما مردمان پاک و بی ریائی هستند

لیک ای کاش خسروان این سرزمین یک هزارم مردمان این دیار احساس مسؤلیت داشتند....

نمی خواهم سیاسی حرف بزنم

اما

واقعا" سال گندی را در این امر شاهد بودیم

بگذریم .....

 

من عشقم را در سال بد یافتم

که می گوید : مأیوس نباش؟

من امید را در یأس یافتم

                                مهتابم را در شب

عشقم را در سال بد یافتم

و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم

                                                  گر گرفتم...

زندگی با من کینه داشت

من به زندگی لبخند زدم ،

خاک با من دشمن بود

من بر خاک خفتم ،

چرا که زندگی ، سیاهی نسیت

                                      چرا که خاک ، خوب است ...!!!

                                                               درود بر شاملوی بزرگ

امیدوارم سال جدید سالی خوب و نیکو برای این ملت آزاد و آزادی خواه باشد

آرزوی نیکی و شادی و سعادت برای همه شما دوستان دارم .....

--------------------------------------------------------------------------------------

* اولین روز بهار ، آغاز بهاری دیگر از عمر من می باشد و بسان هر سال تولدی دیگر از شمار روزهای تولد من

و

پنجمین روز بهار سالروزی دیگر بر آغاز وبلاگ نویسی من

نیک می دارم این روزها را

شبانه ای از شاملو ی بزرگ

من درین بستر بی خوابی راز

نقش رؤیایی رخسار تو می جویم باز.

 

با همه چشم ترا می جویم

با همه شوق ترا می خواهم

زیر لب باز ترا می خوانم

دایم آهسته به نام

 

ای مسیحا

 

            اینک

 

مرده ئی در دل تابوت تکان می خورد آرام آرام   . . . !!! 

 

------------------------------------------------------------------------- 

 

هیچوقت از خواندن اشعار شاملو و شنیدن صدایش خسته نشده ام . لذت و شیرینی اولین آشنائی من با شاملو ی بزرگ هنوز و همیشه با من هست. 

 زنده باد شاعر کوچه ها 

و 

شاعر شبانه ها ....

حیف که برف نمی باره...!

 

*  امسال برف نبارید ، حیف ،  عجب زمستون عجیب و غریبی داریم ، پریروز دوستی زنگ زده بود و میگفت از شدت بارش برف جاده دو روز هست بسته مونده ، اما حیف ،  اینجا خبری از برف و زیبائی بی انتهایش نیست...!!!   

*  هفته قبل منتقل شده بودم به  پروژه دشت حسنلو ،جای عجیب و رویائی بود ، علی الخصوص کنار دریاچه . برای این پرو‍ژه و بهتر شدن اش  هزار تا فکر و ایده جدید تو سرم بود ، از همه بهتر هر روز دریا رو می دیدم ، هرچند دور بود اما همچنان زیبا .  اما حیف ، ابتدای این هفته دوباره تبعید شدم به شرکت...!!!   

 * حوصله کل کل کردن ندارم ، وب گردی هم چنگی به دل نمی زنه ،کار رو هم با همون انرژی چند ماه قبل نمی تونم انجام بده ، ولی  پیاده روی زیر باران را عشق است اما اگر بارونی در کار باشه ، حیف که بارون نمی باره ...!!!   

* زمستونم داره تمام میشه ، 88 هم همچنین ، دوباره ترانه بوی عیدی جلوه خاصی پیدا می کنه ...!!! 

* این روزا دوباره  معتاد اشعار شاملو شدم ( بهتره بگم چندین و چند باره ) و هر شب محسن نامجو گوش میدم با اون اشعار عجیب و غریب و سبک متفاوت اش ( آقای معروف به باب دیلن ایرانی ...!!!) 

  

*  میگن یکی خود اش رو انداخته بود بین دو نفر و داد می زد : « آهای !  ما سه نفر رو کجا می برید »

 این حکایت صادق بر روابط من و جناب « زخمه » می باشد !!! ایشون زنگ می زنند ، از هر دری حرف می زنند ، از آب و هوا ، سیاست و .... حرف می زنند و در آخر صحبت از نظرات وبلاگ من می کنند و وقتی از بی اطلاعی من از این موضوع خبردار می شوند اعلام می فرمایند که شایعه ای را در رابطه با عروسی و خواستگاری و اینجور حرفهای مسئله دار را در مورد من آغاز کردند و من از همه جا بی خبر تنها به این حرفها گوش می دهم و بی تفاوت  و  بدون هیچ عکس العملی. از کنار این مسائل رد می شوم و به این فکر می کنم که چرا برف نمی بارد... !!! 

 

یا حق